نوشتن اتفاقاتی که در داستانمان رخ خواهد داد، به صورت علت و معلول:

 

آیو در سرزمین بدون خورشید نفرین شده گیر افتاده است. دوست دارد از قدرتش استفاده کند ولی آن سرزمین او را در خود حبس کرده است و انگار هیچ کاری نمی تواند انجام دهد.

مدرسه ای بزرگ با مجسمه ها و تابلوهای عجیب در داخل مدرسه و مدیری که هیچ گاه در مدرسه نیست و در اتاقش همیشه قفل است چون هیچ کس اجازه ی ورود به آن را ندارد.

دانش آموزان همگی همانند ربات هایی ازین سو به آن سو

می‌روند و گویا هیچ حس خاصی به اینکه امروز اولین روز مدرسه است ندارند! چشمان بی روح و حرکات کوکی آنها فکر آیو را به خود مشغول می کند.

مجسمه هایی که در شب حرکت می کنند و اگر نزدیکشان شوید، به سمت شما حمله می کنند! دست و پاهای بلندشان را در هوا تکان می دهند و همین طور ماکت کلاس زیست؛ که از ساعت ۸ شب اگر در راهرو های مدرسه در حال قدم زدن باشید به شما حمله ور می شود!

خلافکار های حرفه ای که در داخل ساختمان های نیمه کاره ی اطراف مدرسه نگهبانی می دهند و اگر به قلمرو آنها وارد شوید، با شمشیر شما را تهدید می کنند.

مدرسه ای که گویا همیشه شب است؛ شاگردان و معلمانی که دائم کارهای تکراری را انجام می دهند و هیچ حسی نسبت به یکدیگر ندارند. 

آیو می خواهد خورشید را به شهر برگرداند ولی در این شهر قدرتش را از دست داده است. او باید خلافکار های ماهری که داخل شهر هستند را شکست دهد تا از طریق آن به مدیر مدرسه برسد.

او برای رسیدن و جنگیدن با خلافکار ها، باید از تونلی ترسناک عبور کند که در آن روحی سرگردان که تسخیر شده است با سرعت نور هر دفعه کل تونل را طی می کند و دوباره بر می گردد و همیشه در تونل شهر می توانید او را در حال رفت و آمد ببینید.

آیو در این تونل با تابلوهای معرفی شهر هایی روبه رو می شود که این شهر ها حتی وجود خارجی هم ندارند و تونل به آنها راه ندارد!

پس آیو از چه راهی باید به خلافکار ها برسد؟

آیا او موفق می شود خورشید تابان را به شهر برگرداند؟

☆پایان☆