کلاه آفتابی سیاه رنگش را کمی جا به جا می کند. روسری اش رو محکم از پشت گره می زند. شلوار سیاه رنگش را تا مچ تا می کند و با کیسه ی سبزی که در دست دارد داخل جوی می پرد. واقعا به نظر نمی آید پنجاه سال سن داشته باشد. انگار خیلی خیلی جوان تر است. کیسه ی سبزش را باز می کند و در مسیر آب جوی قرار می دهد ولی موفق نمی شود و دوباره همین طور با جریان آب، تند تند می دود. سرعت آب زیاد است و بچه گربه‌ی بیچاره با این سرعت آب نمی تواند خود را نجات دهد و به کمک احتیاج دارد. این بار کفش های سفید رنگش را هم از پای در می آورد و به گوشه ای می اندازد. آن طرف پل می ایستد، شاید بچه گربه را از آب بگیرد ولی بچه گربه در زیر پل گیر کرده است. زن نسبتا جوانی با تیپ خاکستری و کیفی در دست از پیاده رو می‌‌گذرد. به او نگاه می کند و می خندد و می گوید "این بچه گربه چه ارزشی دارد ، که می خواهی او را نجات دهی؟!"

"تو باید مراقب خودت باشی!"

زن قهرمان با تعجب نگاهش می کند و می گوید:《 به جای این حرف ها بیا کمک کن!》.

ولی زن جوان می گوید:《 من وقت خودم را بخاطر گربه هدر نمی دهم!》.

و دست زن قهرمان را می گیرد و از او می خواهد که بیرون بیاید.

حالا دیگر به زور می‌خواهد او را بیرون بکشد ولی زن قهرمان اجازه نمی دهد و او را کمی هل می دهد. زن جوان سطلی را بر می دارد و از آب جوی پر می کند و روی پل می ریزد و با خنده می‌گوید:《بچه گربه ها از آب بدشان می آید》.

و می خندد.

قهرمان از او می خواهد تی کنار مغازه را به او دهد و به او کمک کند ولی زن جوان عمدا تی را به گوشه ای دیگر پرتاب می کند و می گوید:《تو نباید او را نجات دهی! آن موجود خودش باید برای بقای جان و عمرش تلاش کند!》.

زن قهرمان از جوی بیرون می آید و تی را در دستانش می‌گیرد. با همان تی زن سرکش را به عقب می‌راند و آرام به او می‌گوید:《من آن حیوان بیچاره را نجات می‌دهم و تو هم نمی توانی مانع من شوی!》.

و دوباره به سمت جوی بر می گردد. خم می شود تا زیر پل را ببیند. دسته ی تی را آرام زیر پل می برد و گربه ی کوچک را که زیر پل گیر کرده بود به آرامی به سمت خود هل می دهد. زن جوان باز هم مانع کمک می‌شود ولی زن قهرمان آرام گربه را با کیسه ی سبزرنگش می گیرد. از جوی بیرون می‌پرد و با خوشحالی از اینکه جان یک موجود کوچک دوست داشتنی را نجات داده است‌، او را به کلینیک مخصوص حیوانات که در انتهای خیابان است می‌برد. از دور به زن جوان با لباس خاکستری اش نگه می‌کند و با خودش می گوید:《او واقعا به کمک احتیاج دارد چون قلبی در سینه ندارد》.

🌸پایان🌸

پیش نویس

ویژگی های شخصیت ها

◇شخصیت قهرمان◇

◇کلاه آفتابی سیاه

◇روسری تیره رنگ

◇مانتوی بنفش تیره

◇شلوار سیاه یا سرمه ای

◇کفش سفید

◇نسبتا تپل

◇تقریبا ۵۰ سال سن

◇قد نسبتا بلند

◇بدون آرایش

◇با کیسه ی سبز در دست

◇شخصیت ضد قهرمان◇

◇تیپ خاکستری

◇مقنعه ی سیاه

◇مانتوی خاکستری

◇شلوار سیاه

◇نسبتا جوان

◇کیف خاکستری

◇پوست نسبتا روشن

🌸🌸